دردا نفسی آید و باز ناگشت
گر نفسم واه شود
آه تویی
گر نفسم حبس شود
جرم تویی
گر نفسم باز شود
عشق تویی
گر حوسی ناز شود
باز تویی
شب شد و امشب شبی است
کز حال من
آگه نباشد ریز و کم
درحال من انگاریست
در جان من احوالی است
در پیش من ، درویش من
ای یار من ، غم خوار من
نیشم کنارت ، باز آیدت دلدار من
حال منی است ، کز جان من
در افت و خیزان می رود
درپیش او جایم کنید ، در خویش او یارم کنید
در گوشه غم ،
در دل تنهاییم
در شک باز شدن در
آه گر در باز شود
دیده ام افزون شود
دیده ات احیا شود
پشت در آوای نازی می سرود
پشت در لالایی خاکی سرشت
پشت در همسایها بیدار شدند
ای حوس بازان
مگر بی حوسی عیبی داشت
ای حوس بازان
در پس هر حوسی ، شری هست
ای حوس بازان
گر حوست پیش آید
حرفی نیست
ای حوس بازان
گر حوست یک بار است
دگر بار حوس بهر چیست؟؟؟